۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۱

تا جهانست و تا جهان باشد
مهر رویش میان جان باشد

در خیال رخ تو ای دیده
خونم از دیدگان روان باشد

جان دهم در وفات مردانه
تا مر طاقت و توان باشد

مدح رویت کنم چو بلبل مست
تا مرا در دهان زبان باشد

در سر کوی تو وطن سازم
زانکه بلبل به گلستان باشد

برنگردم ز کوی تو به جفا
کاین طریق آنِ رهروان باشد

نسبت قد تو به سرو کنند
سرو در باغ کی روان باشد

گفتم از باغ او گلی بچنم
ترسم ای دل ز باغبان باشد

از من ای عقل این سخن بشنو
حسن خوبان همه در آن باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.