۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۵

چو دو زلف تو دلم چند پریشان باشد
دیده بخت من از هجر تو گریان باشد

یک دم از دولت وصل تو نگردد دل شاد
دایم الدهر دلم در غم هجران باشد

جگر ریش من خسته نگویی تا چند
دایماً زاتش هجران تو بریان باشد

سر سرگشته ی من در غم هجرت تا کی
بی وصال تو چنین بی سر و سامان باشد

از غم هجر تو دردیست مرا بر دل تنگ
که همش یک شبکی وصل تو درمان باشد

گفت چون من دگرت هست حبیبی گفتم
مهر هر کس به دل و مهر تو در جان باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.