۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۹

گرم ز حال بپرسی دمی غریب نباشد
ورم به وصل نوازی شبی عجیب نباشد

ز گلستان وصالت به غیر خار فراق
بگو چرا من بیچاره را نصیب نباشد

به شوق آن رخ چون گل اگر هزار بود
به زاری من دلخسته عندلیب نباشد

مگر به دولت وصلش دل من مسکین
ز هجر دوست به کان دل رقیب نباشد

محبّ صادقت از جان منم تو تا دانی
که جز غم تو مرا در جهان حبیب نباشد

به کام خاطر بدگو شدم ز هجرانت
گرم ز حال بپرسی دمی غریب نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.