۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۱

مرا تحمّل هجران آن نگار نباشد
چو بلبلم هوس ناله های زار نباشد

گلم ز دست به در شد چه می کنم بستان
به پای دل ز فراقش به غیر خار نباشد

بیا به دیده نشینم که مردم چشمی
میان ما و تو ای دیده ام غبار نباشد

مکن جفا به دل ریش من که در دو جهان
به غیر نام نکو هیچ یادگار نباشد

به سخت و سست زمانه دلا بباید ساخت
بساز با بد و نیکش چو روزگار نباشد

زمانه ای عجب و خلق جمله بوالعجب اند
به عهد و قول و وفا هیچ اعتبار نباشد

به اختیار به هجران بکوش چندینی
چه حاصل از غم عشقت چو اختیار نباشد

چو چشم جادویت ای دوست نیک سرمستم
به باده ی لب لعلت غم خمار نباشد

جهان وفا نکند با کسی یقین می دان
نه با من و تو که این سفله پایدار نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.