۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۲

ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد

از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد

چون سرو روان گر گذری پیش من آری
در پای تو جز جان من ایثار نباشد

دانی به چه شرط این بتوان کرد که آن دم
در مجلس ما صحبت اغیار نباشد

هستی تو طبیب دل پردرد جهانی
لیکن دل تو در غم بیمار نباشد

حال من غمدیده تو بنگر که چه باشد
بیمار غم عشقم و تیمار نباشد

گویند که دل را بده از دست به دلدار
دل داده ز دستم من و دلدار نباشد

بیداری شبهای من خسته عجب نیست
در درد فراق تو که بیدار نباشد

در کوی تو بارست سگان را به چه معنی
این بنده مهجور تو را بار نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.