۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۲

چرا درد مرا درمان نباشد
چرا جان مرا جانان نباشد

ز روز وصلت ای سلطان خوبان
سر ما را چرا سامان نباشد

ز حد بگذشت درد اشتیاقت
شب هجر تو را درمان نباشد

مرا جانی و تا کی دور باشی
همانا صورت بی جان نباشد

همی گویی به ترک عشق ما گیر
بر ما ترک جان آسان نباشد

چوبید از درد دوری یک زمان نیست
که دل در سینه ام لرزان نباشد

به بوی وصلت ای دلدار طنّاز
دلم چون در جهان جویان نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.