۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۷

مرا جز عشق تو کاری نباشد
چو تو در عالمم یاری نباشد

دلم بردی و دلداری نکردی
حقیقت چون تو دلداری نباشد

غمم دادی و غمخوارم نگشتی
چه گویم چون تو غمخواری نباشد

فدایت کرده ام جانرا همانا
که از من بر دلت باری نباشد

نظر کن سوی من کز پادشاهان
ترحّم بر گدا عاری نباشد

کنم یکباره خود را خاک راهت
گرم بر درگهت باری نباشد

جهان را ظلمت هجر ارچه بگرفت
چو زلف تو سیه کاری نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.