۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۸

مرا جز عشق تو کاری نباشد
چو تو در عالم یاری نباشد

روا باشد که در ایوان وصلت
من بیچاره را باری نباشد

ترا باشد به جای من همه کس
مرا غیر از تو دلداری نباشد

به روز هجرت ای یار جفا جوی
غم بسیار و غمخواری نباشد

مرا بارست بسیار از تو بر دل
اگرچه از منت باری نباشد

اگر از لطف خوشم بنده خوانی
مرا زان بندگی عاری نباشد

مگر روزی رسی فریاد جانم
که از خاک من آثاری نباشد

شبی در خلوت وصل تو خواهم
که جز من هیچ اغیاری نباشد

که تا حال جهان گویم به زاری
چو از اغیار دیاری نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.