۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۵

جمال روی تو بر ملک دل چو سرور شد
دو چشم بخت من از دیدنش منوّر شد

چو آفتاب جمالت برآمد از مشرق
جهان حسن و لطافت تو را مقرّر شد

چو روشنی رخت دید آفتاب ز رشک
تبش گرفت و ضرورت مطیع و چاکر شد

رخم ز جور چو زر گشت و نیک می دانی
که خیل وجه تو از مال ما توانگر شد

هلال ابروی تو دید ماه نو ز حسد
به یک دو هفته ضعیف و نزار و لاغر شد

معلّمم همه شب درس دور می آموخت
ولی از آن همه آیات عشقم از بر شد

به تحفه جان طلبیدی ز من فرستادم
ولی خجالتم از اسم آن محقّر شد

جهان همیشه جوانست پیش اهل خرد
به نزد جاهل و نادان مگر مکرر شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.