۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸۸

دل از تاب شب هجرانش خون شد
تن مسکین ز آه دل زبون شد

ز دل نالم نگارا یا ز دلدار
ز دیده کاو دلم را رهنمون شد

میان خون دل او را بهشتم
ندانم حال آن بیچاره چون شد

چو دیدم عارض چون آفتابش
دل من همچو زلفش سرنگون شد

مرا بالا به وصلش چون الف بود
به درد هجر رویش همچو نون شد

مپوشان بیش از این رویت ز چشمم
که خون از چشمه چشمم برون شد

ندانم تا چه کردم در غم او
که او را دل چو بختم واژگون شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.