۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۱

تا چند ز هجرت دلم ای یار بنالد
بی روی تو شب تا به سحر زار بنالد

از حسرت لعل شکرین تو چو طوطی
در بند قفس گشته گرفتار بنالد

هر شب به سر کوی تو از درد جدایی
فریادکنان از غم دلدار بنالد

باور نتوان داشت از او لاف محبّت
گر عاشق گل در چمن از خار بنالد

روزی که قدم رنجه کنی بر سر بیمار
معذور همی دار چو بیمار بنالد

چندان ز غم عشق تو ای دوست بنالم
کز سوز دل من در و دیوار بنالد

هر شب ز غم هجر تو تا صبح بنالم
چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد

چون کار جهان بی ستمی نیست همی ساز
کان یار نخوانند که از یار بنالد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.