۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۳

شادمان گشت دلم کز درم آن یار آمد
شاخ امّید دل غمزده در بار آمد

دلبر از راه جفا گشت و وفا کرد ای دل
مگر آن آه سحرگاه تو در کار آمد

راستی سرو ز رشک قدش از پای افتاد
تا که آن قامت رعناش به رفتار آمد

تا سر زلف سمن سای تو بگشود صبا
آهوی از نکهت آن بوی به رفتار آمد

مرغ جانم به سر زلف تو بگذشت شبی
ناگه از دانه خال تو گرفتار آمد

گل فروریخت ز شرم رخ جان پرور تو
تا که آن روی چو گلنار به گلزار آمد

تا درخت غم عشقت بنشاندم به جهان
هر دمم درد دل و خون جگر بار آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.