۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۵

بحمدالله شب هجران سرآمد
درخت وصل جانان در بر آمد

به کوری دشمنان سرو سمن بوی
ز ناگاه از در بختم درآمد

صبوحی را به چشم بخت منظور
نظر ما را به روی دلبر آمد

عجب دیدم ز بخت واژگونم
که سرو قد یارم در بر آمد

ز سودای دو زلف تابدارش
قلم سان دودم از دل بر سر آمد

به تیر غمزه ی شوخش مرا کشت
به دل بردن ز عالم بر سر آمد

به فتراکم ببست آن شوخ دیده
به دامم گفت صیدی لاغر آمد

رخم زر گشت از هجران و اشکش
به مروارید غلطان بر زر آمد

برآمد ماهم از مطلع سحرگاه
مرا چون جان شیرین درخور آمد

ببردی دل ز ما یکباره باری
جهانی در غمت از دل برآمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.