۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۰

گِل ما را ز ازل با غم تو بسرشتند
قصه ی عشق تو را بر سر ما بنوشتند

گرچه داری تو فراغت ز من ای جان گویی
تخم مهر تو مرا در دل و در جان کشتند

آه از آن مردمک چشم که بس خون ریزست
که به تیغ ستم غمزه جهانی کشتند

گرچه مشّاطه ی حسنش به نگار آمده بود
لیک دستانش به خون دل ما می شستند

عاشقان سر زلف تو به بوی تو هنوز
از غمت بی سر پا گرد جهان درگشتند

جامه ی وصل تو خیاط خیالم می دوخت
دل و جان رشته به انگشت وفا می رشتند

یک زمان بر لب کشت آی و مخور غم به جهان
که بسا ماه رخ و سرو قد اکنون خشتند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.