۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰۹

چو زلف خویش چرا عهد یار بشکستند
چرا به تیغ جفا جان خستگان خستند

ز محنت شب هجران و اشتیاق وصال
به چشم حسرت ما راه خواب دربستند

قسم به روی چو خورشید تو که هشیاران
به بوی زلف تو جانا هنوز سرمستند

به چشم دوست که یاران خشم رفته ی ما
به شکل ابروی دلدار باز پیوستند

سرم برفت ز سودای عاشقان رخش
همیشه داغ غم عشق دوست بربستند

فدای روی تو کردند ای صنم دل و جان
از آن جهت ز غم روزگار وارستند

نمی رود ز خیالم دمی که مردم چشم
مدام دیده ی جان در جمال او بستند

از آتش غم عشقت که در جهان افتاد
کنون ز باد هوایت چو خاک ره پستند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.