۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۵

دلم در شست زلفت گشت پابند
شده در بند زلفت نیک خرسند

من دلخسته در هجرانت گویم
جفا بر عاشق دلداده تا چند

گره بگشای از زلف زره پوش
ندارم بیش از این ای دوست در بند

ز صبرم تلخ شد کام دل ریش
بکن درمانم از لبهای چون قند

نگارینا مرنجانم از این بیش
ستم بر بنده ی بیچاره مپسند

مرانم چون ز جانت بنده گشتم
که نتوان رفتن از پیش خداوند

چه کردم کان جهان بینم به یکبار
درخت دوستی از بیخ برکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.