۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۶

پیش او گر همه جانند به جانان نرسند
گر همه مایه ی دردند به درمان نرسند

همه سرها به غم عشق تو سرگردانند
شد یقینم که ز وصل تو به درمان نرسند

ای بسا جان گرامین که به عید رخ تو
سر همه کرده فدا لیک به قربان نرسند

دولت وصل و شب هجر تو مشکل کاریست
ترک جان کن که به مقصود دل آسان نرسند

عاشقان رخ زیبای تو ای جان و جهان
تا ز جان سیر نگردند به جانان نرسند

کعبه ی وصل امیدم چو بعید افتادست
طالبان تو همانا به بیابان نرسند

من غریبم به جهان غمت ای عمر عزیز
چون به فریاد دل تنگ غریبان نرسند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.