۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۸

خالیست بر آن لبان دلبند
همچون مگسی نشسته بر قند

چندان به کرشمه شیوه ها کرد
تا کرد دلم به زلف پابند

از ما بربود صبر و آرام
تا زلف به روی مه پراکند

آن غمزه ی شوخ همچو پیکان
مرغ دل ما به دامش افکند

بردی دل عالمی به دستان
این سرکشی و عتاب تا چند

از سلسله دو زلف مشکین
تار دل ما فتاد در بند

دیوانه دلم ز پیر معنی
حاصل چه بود چه نشنود پند

بار غم عشق بر دل من
کوهیست عظیم چون دماوند

مهر رخ آن صنم تو گویی
با جان جهانش هست پیوند

ار بنده گناه اگرچه باشد
هم عفو کند مگر خداوند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.