۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۹

دلبر چه کرد با من مسکین مستمند
دل را ببرد از من و در پای غم فکند

تا پای بند شد دل من در دو زلف دوست
سودا گرفته است و نگیرد به هیچ پند

با چشم همچو نرگس و با قدّ همچو سرو
با روی همچو ماهش و گیسوی چون کمند

با ابروی چو طاق معنبر کشیده خوش
با زلف دلفریبش و با لعل همچو قند

در ما فکند آتش رخ را به درد هجر
وآنگه برفت و شاخ صبوری ز تن بکند

رحمی نکرد بر من و بر حال زار من
آخر جفا و جور نگوید که تا به چند

زین بیشتر ستم به من خسته دل مکن
کز خوبرو نکند کس جفا پسند

ای دل طمع مدار به عهد و وفای کس
کاندر زمانه یار وفادار خود کمند

چون دیده بر جمال تو افتادم از جهان
بر آتش رخ تو فتادیم چون سپند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.