۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۸

سایه سرو بلندش گر به ما می افکند
جان کنم ایثارش اما او کجا می افکند

آن بت دلجوی را بین کز دو زلف کافرش
حلقه ای در گردن باد صبا می افکند

قامت و بالا نگویید آن که از بالا گذشت
آن بلا را بین که مردم در بلا می افکند

خسته ی تیغ فراقش کشته ی جان مرا
بر بساط درد هجران بی دوا می افکند

چشم و زلف کافرش بنگر که هر دم عالمی
از خط مشکین پرچین در خطا می افکند

هر ستمکاری که زلفش کرد با دل در جهان
جور او و خیر خود را با خدا می افکند

حسن رویت را نمی دانم که دایم از چه روی
در میان دیده و دل ماجرا می افکند

تند باد چرخ ناهموار گردون را ببین
هر زمان در باغ جان سروی ز پا می افکند

من چو ذره در هوایش می دوم گرد جهان
مهر بر روی کسی دیگر چرا می افکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.