۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۲

چشمان تو مست و ناتوانند
پر فتنه و شهره ی زمانند

در وصف تو طوطیان هندی
یک سر همه لال و بی زبانند

سر بر سر این خط و بناگوش
بنهاده چه پیر و چه جوانند

بردار ز رخ حجاب تا خلق
حیران جمال تو بمانند

قومی نکشیده تلخی هجر
قدر شب وصل تو چه دانند

بر روی تو عاشقان بسی هست
بعضی به ملا چه در نهانند

شب تا به سحر ز عشق رویت
با ناله و آه و با فغانند

همچون دهن تو عاشقانت
از هستی خویش در گمانند

در کوی غمت نشسته بر خاک
پیوسته ز دور پاسبانند

عشاق بجز غمت چه خواهند
از بهر غم تو در جهانند

هم رحم کنند بر گدایان
شاهان جهان چو می توانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.