۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۷

این دیده ی جان مرا روی تو بینا می کند
مدحت زبان روح را گویی که گویا می کند

عمریست تا جان می دهم بر وعده روز وصال
تا کی بت سنگین دلم امروز و فردا می کند

هر شب ز هجرت مردم چشم من سودازده
هر دم چو ملاحان شنا در آب دریا می کند

گوید به هجران صبر کن تا کام یابی از جهان
سودای عشقش چون کنم در سینه غوغا می کند

از صبر کامم تلخ شد حاصل نشد کام دلم
آخر بگو تا کی بتم این جور بر ما می کند

درد دلی دارم ز تو گل قند فرمودم طبیب
زان روی و لب کن چاره ای کان دفع صفرا می کند

با چشن فتّانش بگو تا کی خورد خون دلم
با ما چرا چون زلف خود هر لحظه سودا می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.