۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۴

درد مرا طبیب مداوا نمی کند
با من ز روی لطف مدارا نمی کند

دردیست در دلم که علاجش به دست اوست
وآن سنگ دل دواش مهیا نمی کند

تیغ ستم زند به دل خستگان هجر
وز هیچ روی میل و محابا نمی کند

دل را ببرد از برم آن یار سست مهر
وآنگه به شست زلف خودش جا نمی کند

چون حلقه روز و شب به درش می زنیم سر
لیکن چه سود کاو در ما وا نمی کند

شوریده ام چو زلف به رخسار مهوشش
تسکین خاطر من شیدا نمی کند

سرویست نازپرور و در بوستان جان
آخر چرا گذر به سوی ما نمی کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.