۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۵

با من خسته دلبرم غیر جفا نمی کند
کام دل حزین من دوست روا نمی کند

چونکه دلم به درد او هست حزین و مبتلا
درد مرا ز لب چرا دوست دوا نمی کند

گفته بُد او وفا کنم ور نکند عجب مدار
عمر منست از آن سبب عمر وفا نمی کند

این همه جور و درد دل کز غم اوست بر دلم
با همه غم ز دامنش دست رها نمی کند

خاک صفت اگر چه من پیش رهت فتاده ام
سرو سهی قامتش چشم به ما نمی کند

در خم ابروان او مردم دیده ام ز جان
غیر دعای دولتش هیچ دعا نمی کند

چونکه منم گدای او شاه جهانم از چه رو
چشم ارادتی بگو سوی گدا نمی کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.