۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۳

تا به چند آن غمزه از من دل ربایی می کند
می رود با جای دیگر آشنایی می کند

روشنایی چشم من باشد روا باشد که یار
شمع رویش جای دیگر روشنایی می کند

در وفاداری او جان داده ام من سالها
آن نگار من به عادت بی وفایی می کند

در جان یک دل نماند از دست آن عیار و او
همچنان از خلق عالم دل ربایی می کند

جان فدا کردم به روز وصل او آخر چرا
آن نگار بی وفا از من جدایی می کند

بود رندی لاابالی در سرابستان عشق
این زمان از طالع من پارسایی می کند

دل چو تن را پادشاهست ای عزیز من ببین
پادشاهی بر سر کویت گدایی می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.