۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۲

گر کسی را درد بی درمان بود
از لبت درمان او آسان بود

قطره ای زان چشمه ام بر لب چکان
اعتمادی نیست تا بر جان بود

دیده جان بربدوزم از رخت
گر جهانی سر به سر پیکان بود

تو همه جانی که دل بردی ز ما
با تو ما را چون سخن در جان بود

یک دمک ای دیده خون دل مریز
مردمی کن مردمم مهمان بود

چون زنان زنهار بدعهدی مکن
عشق بازی عادت مردان بود

از شراب عشق خویشم مست کن
زآنکه مستی عادت رندان بود

این دل بیچاره ام در هجر تو
تا به کی در عشق سرگردان بود

راست می پرسی چو سرو قامتت
بی رخت بر ما جهان زندان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.