۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۸

دل ما بردی و یکدم طرف مات نبود
گرچه ای سرو بجز دیده ی ما جات نبود

مهر روی تو نکردیم بجز جان جایش
مهر ما یک سر مو در دل خارات نبود

مدّتی بود که تا کحل بصر می جستم
نیک دیدم که بجز خاک کف پات نبود

قامت سرو سهی در چمن جان بسیار
دیده ام هیچ یکی چون قد زیبات نبود

ای دل خسته تو گفتی که ببوسم پایت
چون رسیدی ببرش زهره و یارات نبود

سالها بود که سرگشته کویت بودم
بود میلی سوی این خسته جگریات نبود

گرچه جان در قدمت کردم و دل رفت ز دست
ای ستمگر بجز از شعبده بامات نبود

رخ نهادیم در آن عرصه که فرزین بندیم
شاه رخ زد غم او چاره بجز مات نبود

در جهان بود امیدم به تو بسیار ولی
چه توان کرد مرا عین کرامات نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.