۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۹

گرم چه داعیه ی عشق آن نگار نبود
به گرد کوی وصالش مرا گذار نبود

کناره کردم از آن آستان ز بیم رقیب
به اختیار خودم گرچه بخت یار نبود

ز غیب دامن وصلش فتاد در دستم
ولی چه سود دریغا که پایدار نبود

به باغ عیش گل آرزو همی چیدم
به کام خویش زمانی که بیم خار نبود

به بوستان وصالش نوای مرغ دلم
ز شوق آن رخ چون گل کم از هزار نبود

به هر چمن که رسیدم گلی طلب کردم
به رنگ رویش و در هیچ لاله زار نبود

هزار سحر که بنمود نرگس رعنا
یکی به شیوه ی آن چشم پر خمار نبود

هزار ناله بکردم ز درد و یک سر موی
به هیچ در دل سنگین آن نگار نبود

هزار شربت زهر از غم جهان خوردم
ولی به تلخی اندوه هجر یار نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.