۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷۵

دلبرا نقش خیالت ز دل ما نرود
مُهر مهرت نفسی زین دل شیدا نرود

نگذرد بر من سودا زده روزی به غلط
که دلم از سر زلف تو به سودا نرود

لحظه ای در همه اوقات میسّر نشود
که ز هجرت ستمی بر من شیدا نرود

عاشق خسته چو بر خاک درت ساخت مقام
گر به تیغش بزند حاسد از آنجا نرود

امشبم وعده فردا چه دهی می ترسم
که مرا کاری از این وعده فردا نرود

مدعی منع من از صحبت جانان چه کنی
که به بادی مگس از صحبت حلوا نرود

سیل مژگان من خسته جهان کرد خراب
بس عجب دارم ار این سیل به دریا نرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.