۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۳

شاد باش ای دل سرگشته که جان باز آید
بار دیگر به تن مرده روان باز آید

یارب این شب چه شبی باشد و این روز چه روز
کز درم صبحدم آن رشک جنان باز آید

محرمی نیست مرا نزد تو جز باد صبا
که کند حال دلم عرض و نهان باز آید

گرد هجران امل تخم وفا کاشته ام
به امیدی که مگر آب روان باز آید

آن نگار ار چه ره جور و جفا پیش گرفت
دارم امید به لطفش که از آن باز آید

بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذرد
به تن خاکی ما راحت جان باز آید

گوییا روز حسابست که جانم به امید
به سوی قالب تن رقص کنان باز آید

به جهان چون بجز از غصّه ندارم حاصل
زود باشد که دل از کار جهان باز آید

چون روانم ز غم هجر روان گشت از تن
چه شود گر بر ما سرو روان باز آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.