۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۷

نگار من ز منش گرچه عار می آید
مرا به عشق رخش افتخار می آید

چگونه شرح توان داد از غم هجران
چه جورها به من از روزگار می آید

امید بود مرا کز دلم غمی ببرد
بسی غمم به دل از غمگسار می آید

بیا که در غم هجر تو جان شیرینم
به لب مرا ز غم انتظار می آید

بسی دلست به فتراک شوق بر بسته
مگر که دلبر ما از شکار می آید

..... که از پیش او حذر اولیست
دلا که آن بت چابک سوار می آید

به دست باش دلا امشب از سر یاری
که بویی از سر زلف نگار می آید

اگر جهان همه گلزار می شود باری
به دست دل ز فراق تو خار می آید

اگرنه عشق تو باشد مرا چه نام نهند
جهان ز نام تو با اعتبار می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.