۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹۸

مگر صبا ز سر کوی یار می آید
که بوی سنبل گیسوی یار می آید

مرا هوای جنون تازه می شود هردم
که یاد سلسله ی موی یار می آید

معطّرست دماغ دلم به باد سحر
از آن سبب که ازو بوی یار می آید

روا بود که نویسم ز خون دیده و دل
جواب نامه که از سوی یار می آید

مرا ز شیوه ی بادام و شکل پسته و گل
خیال چشم و لب و روی یار می آید

به ماه عید نظر گر کنم حرامم باد
مرا چو یاد ز ابروی یار می آید

شکایت از غم و جور و جفای دهرم نیست
مرا جفا همه از خوی یار می آید

دلم به تیغ جفایش بخست جان و جهان
خوش است از آنکه ز بازوی یار می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.