۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۲

نصیب دشمنم بادا چنین عید
نپندارم چنین عیدی که کس دید

دلش هرگز ز روی مهربانی
بر این بیچاره ی مسکین نبخشید

نپرسید از من رنجور مهجور
مگر مسکین عیادت هم نیرزید

به جانان گفتم ای جانم فدایت
به جان و دل از این معنی برنجید

به زلفش گفتم ای عنبر غلامت
چو ماری بر خود از غیرت بپیچید

بر اسباب جهان دل شد مخیر
بجز مهر جمالت هیچ نگزید

طبیب ما چنان نامهربان بود
که از بیمار خود هرگز نپرسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.