۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۶

شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید
عاقبت درد مرا نوبت درمان برسید

ای تن آسوده ز غم باش که جان باز آمد
و ای دل از غصّه بپرداز که جانان برسید

رنج درویش علی رغم رقیبان بگذشت
یوسف مصر نکویی سوی کنعان برسید

هم نشد سعی من خسته مسکین ضایع
ناله ی مور به درگاه سلیمان برسید

رفته بود از غم هجرت سر و سامان بر باد
سر به راه آمد و تن باز به سامان برسید

نکند جهد سکندر پس از این سود که خضر
بی توقّف به لب چشمه حیوان برسید

گفتی از دست بده جان و جهان از غم ما
هم در آن لحظه بدادیم که فرمان برسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.