۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۹

در دیده خیال تو نگاریم دگر بار
بر یاد لبت عمر گذاریم دگر بار

جانا خبرت نیست که از شدّت هجران
ما در غم دیدار تو زاریم دگر بار

از شوق رخ چون گل دلبر به گلستان
چون بلبل شوریده هزاریم دگر بار

از مهر رخ خوب تو ای خسرو خوبان
در وادی جان مهر تو کاریم دگر بار

از دولت وصلش به گلستان مرادم
در دیده ی دشمن همه خاریم دگر بار

هر چند که بیزار شدی از من مهجور
جان را هوس وصل تو داریم دگر بار

ما مستی وصل تو ندیدیم ولیکن
از باده هجر تو خماریم دگر بار

دی از من بیچاره ربودی دل و بردی
امروز دلی خسته نداریم دگر بار

از رفتن دل نیست مرا با تو حسابی
گر می طلبی جان بسپاریم دگر بار

هر چند عزیز دل مصری به حقیقت
چون خاک چرا پیش تو خواریم دگر بار

گرچه به سرانگشت جفا خون دلم ریخت
ما بنده آن دست و نگاریم دگر بار

در بارگه شاه جهان از غمت ای دل
صد ناله و فریاد برآریم دگر بار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.