۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۴

بس که کردم در فراق روی جانان انتظار
کرد ما را در جدایی زار و حیران انتظار

انتظارم مونسی شد گوئیا در روز و شب
بس که کردم در غم آن سست پیمان انتظار

روزگاری تا دل من درد دوری می کشد
بر عناء صبر و بر امّید درمان انتظار

هر زمان گویم که ای دل ترک عشق او بگو
در وفای بی وفایی چند بتوان انتظار

باز گویم بر امید دولت روز وصال
عاشاقن را خوش بود بر بوی جانان انتظار

دل قوی دار و مترس از هجر او مردانه باش
عیب نبود گر کشند از بهر خوبان انتظار

در فراق روی او جان از جهان بیزار شد
بیش ازین طاقت نمی آرد دل و جان انتظار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.