۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۸

فریاد و الغیاث ز بیداد روزگار
کز دل ببرد صبرم و از دست رفت یار

یک جرعه می نکرد دلم نوش از آن دو لب
جانم به لب رسید ز درد سر خمار

عمریست تا که کشتی وصلم به هجر غم
افتاده در میان و نیفتاد در کنار

پایم بماند در گل حیرت چو سرو ناز
بر ما نظر نکرد سهی سرو در گذار

ما را گناه غیر وفاداری تو نیست
ور ز آنک هست همم ز سر لطف در گذار

بسیار جور بر من مسکین مکن از آنک
چون هست روشنت که جهان نیست پایدار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.