۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۲

صبا برو ز بر من به سوی آن دلدار
بپرسش از من مسکین خسته دل بسیار

مپیچ در سر زلفین عنبرآسایش
نسیم آن ز سر زلف خود به باد بیار

بگو که بر من آشفته حال رحمت کن
که شد به تیغ فراق تو خاطرم افگار

ز خورد و خواب برآمد دلم به هجرانت
ترحّمی بکن آخر به دیده ی خونبار

مکن که عادت تو نیست مردم آزاری
تو نور دیده ی مایی نخواهمت آزار

تو فارغی ز من خسته ی پریشان حال
که خوش به خواب صبوحی و من ز غم بیدار

چرا به حال جهان التفات می نکنی
به حرمت هر دو جهان را به لطف دوست بدار

تو حال زار دل ما مگر نمی دانی
که شد دلم به فراق تو از جهان بیزار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.