۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۱

ای که دل برده ای ز دستم باز
به چه از ما نظر گرفتی باز

چه کنم چون به حضرت تو مرا
جز صبا نیست محرم این راز

کی کند حال زار ما عرضه
پیش دلدار و زود گردد باز

که دل من کبوتریست زبون
در هوای غم تو ای شهباز

ترک مهر رخت نیارم کرد
گر نهندم چو سیم و زر به گداز

دولت وصلت از خدا طلبم
ای دو چشم جهان به پنج نماز

در چمن قدّ تو چو بخرامد
به چنین جلوه هیچ سرو به ناز

سرو جانی گذر سوی ما کن
هست ما را به قامت تو نیاز

جان ما بر لب آمد از غم تو
راست گویم ز حد ببردی ناز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.