۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۰

سروی به خون دیده بپروردمش به ناز
برداشت از سر من بیچاره سایه باز

گفتم چرا تو سایه ز ما برگرفته ای
گفتا تو بیش ازین به قد سرو ما نناز

ماییم سر کشیده بر اوج فلک ببین
در آتش فراق چو قلعی تو در گداز

گفتم که حال ما که رساند به گوش تو
جز باد صبحدم که بود او محلّ راز

گوید نیازمندی ما را به حضرتش
آن دلنواز گرچه ز ما هست بی نیاز

محراب ابروی تو مرا قبله دلست
حیران منم به روی تو پیوسته در نماز

جانم به لب رسید و جهانم ز دست رفت
آخر ز وصل خویشتنم چاره ای بساز

شمشاد قامت تو هرآن دیده ای که دید
دیگر نظر چرا کند آخر به سرو ناز

گنجشک دل به چه پر مرد عشق تست
افتاده بس به دام هوای تو شاهباز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.