۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۹

مریز خون دل خلق را نگارا بس
مکن برین دل مسکین جفا خدا را بس

نظر به جانب ما کن چو سرو سیمینی
که یک نظر ز تو ای سرو ناز ما را بس

وفا نمای تو باری خلاف رای از چه
نمی شود ز جفا یک زمان شما را بس

اگرچه خون دلم می خورد نهان چشمت
مریز خون دل خلق آشکارا بس

ز حد بشد به من خسته دل جفای تو زان
ز کار عشق تو ای دلربا وفا را بس

چو گرد جور برآورده ای ز جان جهان
میار پیش تو این باره ی بلا را بس

چو طاقتم بشد از دست و پای صبر نماند
مزن تو بر دل من ناوک جفا را بس

اگر نظر کند آن سایه بر من دلتنگ
بدان که یک نظر پادشا گدا را بس

اگر جهان همه شادی و خرّمی گیرد
کنون مرا غم روی تو غمگسارا بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.