۱۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۱

اگر به خلق نماید رخ جهان آراش
هزار جان گرامی کنند اندر پاش

به رغم دشمن بیهوده گوی رخ بنمای
که آفتاب نخواهد دو دیده ی خفّاش

ببرد هوش ز من آن دو نرگس جادو
بریخت خون دل من به غمزه جمّاش

که کرد سنبل تر را به روی گل پرچین
که دید غنچه ی سیراب و لعل گوهرپاش

چو گل بدید رخش در عرق نشست ز شرم
چو سرو دید قدش درد چید از آن بالاش

چو قد دوست نروید به بوستان سروی
چو روی او نکشد صورتی دگر نقّاش

به بوی دوست خرابم چه چشم او مستم
از آن سبب شده ام لاابالی و قلّاش

بگوی مطرب خوش گو بیار ساقی می
که ترک زهد بگفتم چو مردم اوباش

به غصّه خوردن ما هیچ برنیاید کار
غم جهان مخور ای دل زمانکی خوش باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.