هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و شیدایی خود به معشوق می‌گوید. او آرزو می‌کند که معشوق نقاب از چهره بردارد تا زیبایی‌اش را ببیند. شاعر از نگاه معشوق، ابروان کمانی‌اش، و زلف‌های پرتابش سخن می‌گوید و بیان می‌کند که اسیر عشق او شده است. او از خواری خود در کوی معشوق می‌گوید و آرزو می‌کند که روزی معشوق به مهمانی‌اش بیاید تا بتواند از جان خود برایش پذیرایی کند. شاعر همچنین اشاره می‌کند که در جهان عاقلی مانند او که این‌گونه شیدا و دیوانه باشد، ندیده است.
رده سنی: 16+ متن شامل مفاهیم عاشقانه و احساساتی عمیق است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال نامفهوم یا نامناسب باشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به‌کاررفته نیاز به درک ادبی بالاتری دارند.

شمارهٔ ۸۱۲

صبا از رخ بکش یک دم نقابش
که تا بینم رخ چون آفتابش

مگر بر حالم اندازد زمانی
نظر زان چشم مست نیم خوابش

دو ابروی کماندارش ببیند
که باشد با دلم پیوسته تابش

اسیر بند زنجیر خودم کرد
کمند بند زلف پر ز تابش

شدم در کوی او خوارای عزیزان
ندیدم نوبتی از هیچ بابش

اگر روزی به مهمان من آید
برآنم کز جگر سازم کبابش

در این عالم ندیدم هیچ عاقل
که چون من نیست شیدا و خرابش

خط زنگار گونش چون بخواندم
نبشتم من ز خون دل جوابش

ببیند در جهان چشمم که روزی
به رغم دشمنان بوسم رکابش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.