۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۲

بیا تا در برت گیرم چو جان خوش
دهم در پای تو جانا روان خوش

به چوگان دو زلفم زن که چون گوی
دوم در پای اسبت سر دوان خوش

بیا در گلستان تا گوشه گیریم
که باشد موسم گل بوستان خوش

به سوی ما خرام ای جان که دانم
بود در پای سرو آب روان خوش

به بانگ بلبل و قمری سحرگاه
نگارا هست طرف گلستان خوش

نوای چنگ و عود و ناله نای
نباشد هیچ بی آن دلستان خوش

اگر باشد وصال دوست باری
که باشد آن همه با دوستان خوش

فرو ریزد ز درد روز هجران
ز دیده اشک من چون ناودان خوش

جهان در وقت گل خوش گشت لیکن
مبادا بی تو کس را در جهان خوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.