۱۸۴ بار خوانده شده
چرا کردی مرا از دل فراموش
گرفتی دیگری جز من در آغوش
نو پنداری که ما اینها ندانیم
به راهت ما همه چشمیم و هم گوش
نه شرط مردمی باشد نه یاری
که در سختی کند یاری فراموش
چه پوشانی به رویت برقع ای دوست
نشاید کرد آتش زیر سر پوش
به هجران سوختم بنوازم از وصل
که گه زهر آید از زنبور و گه نوش
به جان آمد جهان از بردباری
بگو تا کی شود در هجر خاموش
بگفتا شربت هجران که تلخست
چو داری در قدح حالی تو می نوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گرفتی دیگری جز من در آغوش
نو پنداری که ما اینها ندانیم
به راهت ما همه چشمیم و هم گوش
نه شرط مردمی باشد نه یاری
که در سختی کند یاری فراموش
چه پوشانی به رویت برقع ای دوست
نشاید کرد آتش زیر سر پوش
به هجران سوختم بنوازم از وصل
که گه زهر آید از زنبور و گه نوش
به جان آمد جهان از بردباری
بگو تا کی شود در هجر خاموش
بگفتا شربت هجران که تلخست
چو داری در قدح حالی تو می نوش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.