۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۷

به خوابش دیده ام زلف تو را دوش
شدم زان بو بدین سان مست و مدهوش

چه باشم از در من گر درآیی
که بر راه تو دارم چشم و هم گوش

نیم از یاد تو خالی زمانی
چرا کردی به یکبارم فراموش

من امشب با فراقت چون بسازم
چو یاد آرم زمانی از شب دوش

جهان زنهار چون اهل دلی تو
ز دست جور هر نااهل مخروش

نگارم فارغست از ما نگویی
تو چون دیگی به غم تا کی کنی جوش

مپوشان رخ ز چشمم ای پری زاد
نشاید کرد آتش زیر سرپوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.