۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵۸

ای که هستم من مهجور ز جانت مشتاق
من نه تنها، که شده جمله جهانت مشتاق

سرو با این همه سرسبزی و رعنایی او
به قد و قامت چون سرو روانت مشتاق

نه که مشتاق منم بر قد چون نارونت
گشت از جان و روان سرو روانت مشتاق

تشنه بر آب روان بین تو که چون مشتاقست
دل غمدیده ی ما هست چنانت مشتاق

تن چون مورد ضعیفم که چو مو شد ز غمت
همچو مویت شده بر موی میانت مشتاق

چون سکندر دل شوریده ی سرگردانم
گشته بر چشمه ی حیوان دهانت مشتاق

گل خوش بوی که مشهور به رنگست و به بوی
شده بر روی دلارا چو روانت مشتاق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.