۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۱

بر لب آمد جان ما از اشتیاق
شد چو صبرم تلخ از هجران مذاق

از دو چشم پر غمم خون می چکد
یک زمان از شوق و یک دم از فراق

در فراق روی خوبت ای صنم
با غمت جفتست دل و ز صبر طاق

خوبرویان را وفا کمتر بود
با وفا حسنش نباشد اتّفاق

اتّفاقی باید اندر دوستی
تا به کی باشد میان ما نفاق

گرچه یارم فارغست از مخلصان
ما به روی دوست داریم اشتیاق

گر تو کامم برنیاری در جهان
دلبرا حکمی بود مالا یطاق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.