۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۷

اگر ز دل کشم آهی به غم من غمناک
فتد ز آتش آهم غریو در افلاک

اگرچه غمزه شوخ تو خون جانم ریخت
حلال کردمت ای نور دیده از دل پاک

گر آن نگار ستمگر مرا به تیغ جفا
بکشت و مشکلم این کاو نبست بر فتراک

یقین که در غم هجران تو نخواهم زیست
غم فراق تو باشد مرا نه بیم هلاک

جهان و جان و تن و روح ما به تو زنده ست
اگر فدای رضای تو سر کنیم چه باک

گر آستین وصالت شبی به دست آید
کنیم جامه جان راست تا به دامن چاک

ز آب وصل تو باری همی زدم بر دل
زآتش شب هجرم نشانده ای بر خاک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.