هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنجی که در دل دارد سخن می‌گوید، رنجی که از جفا و نیرنگ معشوقی بی‌وفا به او رسیده است. او از بی‌وفایی و سنگدلی معشوق شکایت دارد و بیان می‌کند که حتی دوری معشوق نیز رنگ از رخساره‌اش برده است. با این حال، جای معشوق را در درون جان خود می‌داند و از او می‌خواهد که از جفا دست بردارد و صلح را جایگزین جنگ کند. همچنین، شاعر از جفای چرخ زمان نیز گلایه دارد که جهان را بر دل او تنگ کرده است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه‌ای است که درک آن نیاز به بلوغ عاطفی دارد. همچنین، بیان احساسات عمیق و شکایت از جفا ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۸۷۱

دردی که مراست بر دل تنگ
از دست جفای شاهدی شنگ

آخر تو بگو که با که گویم
کاو هست همه جفا و نیرنگ

یک ذره وفا به دل ندارد
دارد دلکی ز آهن و سنگ

از وصل نکرد شادمانم
هجرانش ببرد از رخم رنگ

گر تیغ زند ز دست و بازو
نگذاشت ز دامنش دلم چنگ

جای تو در اندرون جانست
گر دور شوی هزار فرسنگ

زین بیش جفا مکن تو بر ما
بگذار تو جای صلح در جنگ

مگذار که آینه جمالت
گیرد ز شرار آه ما زنگ

از دست جفای چرخ غدّار
اقصای جهانست بر دلم تنگ
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.