۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۱

دردی که مراست بر دل تنگ
از دست جفای شاهدی شنگ

آخر تو بگو که با که گویم
کاو هست همه جفا و نیرنگ

یک ذره وفا به دل ندارد
دارد دلکی ز آهن و سنگ

از وصل نکرد شادمانم
هجرانش ببرد از رخم رنگ

گر تیغ زند ز دست و بازو
نگذاشت ز دامنش دلم چنگ

جای تو در اندرون جانست
گر دور شوی هزار فرسنگ

زین بیش جفا مکن تو بر ما
بگذار تو جای صلح در جنگ

مگذار که آینه جمالت
گیرد ز شرار آه ما زنگ

از دست جفای چرخ غدّار
اقصای جهانست بر دلم تنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.